معنی افشین هاشمی

حل جدول

افشین هاشمی

از بازیگران فیلم تجریش ناتمام

بازیگر فیلم برف

از بازیگران فیلم برف


رویا تیموریان، افشین هاشمی

بازیگر فیلم برف


رویا تیموریان ، افشین هاشمی

بازیگر فیلم برف


فیلمی از افشین هاشمی

خسته نباشید

لغت نامه دهخدا

هاشمی

هاشمی. [ش ِ] (اِخ) مکنی به ابومحمد. رجوع به ابومحمد هاشمی شود.

هاشمی. [ش ِ] (اِخ) عبداﷲبن حارث بن نوفل هاشمی قرشی. رجوع به عبداﷲبن حارث... شود.

هاشمی. [ش ِ] (اِخ) مکنی به ابومحمد. رجوع به عبدالصمدبن علی... هاشمی شود.

هاشمی. [ش ِ] (اِخ) محمدبن عبداﷲبن محمد، مکنی به ابوالحسن و معروف به ابن سکره. رجوع به ابن سکره شود.

هاشمی. [ش ِ] (اِخ) مغیرهبن الحارث، مکنی به ابوسفیان. رجوع به ابوسفیان بن الحارث... شود.

هاشمی. [ش ِ] (ص نسبی) منسوب به هاشم که جد عبداﷲ و پدر عبدالمطلب و پسر عبدمناف بود. (الانساب سمعانی) (آنندراج). کسی که از نژاد هاشم جد پیغمبر اسلام باشد. (ناظم الاطباء):
می لعل پیش آورم هاشمی
ز خُمّی که هرگز نگیرد کمی.
فردوسی (شاهنامه ص 2067).
- پیغمبر هاشمی، پیغمبر اسلام:
به تازی یکی نامه پاسخ نوشت
پدیدار کرد اندر او خوب و زشت
ز جنی سخن گفت و از آدمی
ز گفتار پیغمبر هاشمی.
(شاهنامه چ بروخیم ج 9 ص 2974).
- خال هاشمی، قسمی خال طبیعی سیاه و درشت بر پشت لب یا کنار دهان. (یادداشت مؤلف).
- رسول هاشمی، پیغمبر اسلام:
گر مدیح و آفرین شاعران بودی دروغ
شعر حسان بن ثابت کی شنیدی مصطفی
بر لب و دندان آن شاعر که نامش نابغه
کی دعا کردی رسول هاشمی خیرالوری.
منوچهری.
|| منسوب به بطن بنی هاشم از قبیله ٔ قریش. || نام قسمی حلوا: و اغلب حلواهای نیکو چون هاشمی و صابونی و لوزینه و اباها و طبیخهای نافع هم خلفای بنی عباس نهادند. (نوروزنامه). || وزنی است معادل 11520 مثقال. (یادداشت مؤلف).
- کر هاشمی، ثلث کر معدل باشد، یعنی بیست قفیز و آن را کر هارونی و کر اهوازی نیز گویند. (یادداشت به خط مؤلف).


افشین

افشین. [اَ] (اِخ) نام ناحیه ایست بخراسان. (از ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 341).

افشین. [اَ] (اِخ) لقب پادشاهان اسروشنه. (تاریخ الخلفاء سیوطی ص 364). لقب عام ملوک اسروشنه. (از مفاتیح العلوم و آثارالباقیه از یادداشت مؤلف).

افشین. [اَ] (اِخ) بیشتر فرهنگها ذیل این کلمه آورده اند: نام شخصی بود کریم و صاحب همت و مکرم و بزرگ و باسخا مانند حاتم و معن و از اصل و نسب و مقام و منصب او چیزی نیاورده اند بجز صاحب انجمن آرا که مؤلف آنندراج نیز از او پیروی کرده است، چنین آورده: نام مردی بود اصلش از عجم و در نزد خلیفه ٔ بغداد ملازمت یافته و معتصم او را سردار کرده، بجنگ بابک خرم دین فرستاد بابک را مغلوب و منکوب کرده، آخرالامر در نزد خلیفه متهم بطغیان گردیده و کشته گشت. سرگذشت این سردار بزرگ در بیشتر تواریخ و تراجم مسطور است. مؤلف مجمل التواریخ والقصص آرد: پس بابک را کار از اندازه بگذشت و معتصم افشین را بحرب بابک فرستاد. و افشین لقب پادشاهان اسروشنه است و نامش حیدربن کاوس بود و اصل او از ماوراءالنهر. و افشین سوی ارمینیه آمد، و بابک در کوههای آن حدود جایهای عظیم دشوار گزیده بود و قلعه ساخته بوده و بسیاری روزگار و حادثه ها رفت تاآخر کار بابک گرفتار شد بر دست او، و حیلت کردن سهل بن سنباط بر قلعه ٔ خویش و بابک را بعد از گریختن از قلعه، آن جایگاه بداشتن، و امید دادن، و این سهل از دهقانان بود، افشین کس فرستاد و ابن سنباط بابک را بصید بیرون آورد تا سپاه او را بگرفتند و بعد مدتها این فتح برآمد، و او را پیش معتصم آوردند بسامره، بفرمود تا دستش ببریدند و شکم بشکافتند، و پس سرش آوردندو تنش را بسامره بردار کردند و سرش در بلاد اسلام بگردانیدند که آفتی عظیم بود مسلمانی را.... و مازیار بجانب طبرستان خروج کرد تا عبداﷲ طاهر او را بگرفت وبمعتصم فرستاد و او فرموده تا مازیار را به تازیانه میزدند از آن سبب که گفتند افشین را با مازیار مکاتبت بود در عصیان فرمودن، و عبداﷲ سه، چهار نوشته یافته بود از افشین به مازیار و به معتصم فرستاده بود وافشین منکر گشت و گفت این حیلت عبداﷲبن طاهر ساخته است پس مازیار را همی زدند تا راست بگوید. وی اندر آن زخم بمرد و هیچ نگفت. پس معتصم از این پس افشین رابفرمود کشتن. بعد از آنکه بر وی درست کردند که اقلف بود ختنه ناکرده وصنم پرستیدی و گفتند بابک را غروری دادی. (از مجمل التواریخ والقصص صص 257- 258). و برای اطلاع بیشتر رجوع شود به مآخذ زیر: تاریخ بیهقی ص 172 ببعد و موشح ص 308 و تاریخ الحکماء قفطی و فهرست آن و تاریخ گزیده و فهرست آن و کامل ابن اثیر ج 6 ص 182، 183، 194، 207، 209، 212 و حبیب السیر و فهرست آن و تاریخ تمدن جرجی زیدان و فهرست آن و وفیات الاعیان وفهرست آن و قاموس الاعلام ترکی و تاریخ الاعلام ترکی و تاریخ اسلام و شرح احوال رودکی و سبک شناسی ج 1 ص 232.
نام این سردار در اشعار عرب و فارسی فراوان آمده وبسخا و رادمردی معروف بوده است:
یکی چون معتصم دایم زرافشان است در مجلس
یکی دایم بمیدان در سرافشان است چون افشین.
قطران (از انجمن آرای ناصری).
ای بر بهنرمندان از صاحب و از صابی
ای به بجوانمردی از حاتم و از افشین.
سوزنی.
هرکه جود و کرم او بعیان دیده بود
بیهده گوش بافسانه ٔ افشین نکند.
سوزنی.
گه سخاوت معن است و حاتم و افشین
گه شجاعت فرهاد و رستم و بیژن.
سوزنی.
و برای نمونه های شعر عربی که ذکر افشین در آن آمده رجوع به البیان والتبیین و فهرست آن وعقدالفرید و فهرست آن شود.

معادل ابجد

افشین هاشمی

797

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری